".. طوفان برد!
دوره...دورتر از دستای تو!
و مواظب مرواریدت باش... "
این کلمات..
بیشتر از هرچیزی میتونست دلمو بلرزونه..
و این کارو کرد
:'(
آه .. چی میتونم بگم...
هیچجور نمیتونم توصیفش کنم.
فقط میدونم... دلم برات تنگ شده..
".. طوفان برد!
دوره...دورتر از دستای تو!
و مواظب مرواریدت باش... "
این کلمات..
بیشتر از هرچیزی میتونست دلمو بلرزونه..
و این کارو کرد
:'(
آه .. چی میتونم بگم...
هیچجور نمیتونم توصیفش کنم.
فقط میدونم... دلم برات تنگ شده..
قرار نبود بیام اینجا ولی شانسی اومدم، چیزایی جالبی دیدم
با سرچ کردن اسم آهنگ از دراکونیان اولین نتیجه گوگل منو آورد اینجا
چنتا کامنت مربوط به مطالب وب دیدم
چند نفر دربار heaven laid in tears حرف زده اند
درباره بندا
صد و سی و خورده ای بازدید دیروز و بیست و چند بازدید تو دوساعت (دوازدا تا دو)
خوبه
نه به خاطر اینکه کلبه منه
بلکه به خاطر اینکه پست مال همچین چیز هایی ه
خیلی خوبه که کسایی میخونن میشنون فکر میکنن احساس میکنن...
یکی گفته بود بین یوآرال و دراکونیان گیر افتاده
و که گیر افتادن ایست..!
توصیه میکنم اگه این پست رو میخونی دنبال اتمسفریک دووم بگرد
بندی مثل Lethian dreams
سه آلبوم این بند رو همرو حتما گوش کن. خوشتت بیاد احتمالا به خصوص از آلبوم "فصل آوای کلاغ ها"
بعد..
هیکهیچی پست رو عوض کنم قتطی نشه
یا شاید تموم کنم
این مدت چنبار اومدم بنویسم
بعد چند خط پنجررو همراه چشمام بستم ولوم رو زیادکردم /
راستی ویدیو دراکونیان منتشر شد. دومین ویدیو رسمی
و هنوز در کما م
شاید چیز هایی درموردش بنویسم و بگذارمش اینجا
اما فعلا..هنوز در حالت safe mode قرار دارم :|
هرکی اهلشه بدونه دیگه اومده دو روز پیش Draconian - Stellar Tombs
اول اینو بگم
الان متوحه شدم Draconian - Pale tortured blue هفته پیش اولین نتیحه گوگل بود حتی بالاتر از musicxmatch الانم بعد دو تا سایت لیریک و یوتیوبه ینی چهارمه و 147 بازدید داشته "علاوه بر کل بازدید صفحه اول وبلاگ!!" و سایتای زیادی هم کپیش کردن
میدونید خیلی خوبه، ایت شعر از محبوب ترین هامه و واقعا لذت بخشه که این همه بهش توجه شده
خیلی خوبه که این همه بار خونده شده
_______
نزدیکه یه ماهه نیستم
خیلی ماه گندی بود طبعا
هرچند دلتنگی هاش و احساسی که داشته ام خیلی گند تر بود...
الاندارم آلبوم where dreams turn to dust رو گوش میدم
و...
خیلی دلم میخواد چیز هایی بگم هم اینجا هم جای دیگه اما نمیتونم..ینی نمیخوام
نمیخوام... بسمه..نمیدونمم الان این افکاری که ذهنمو دارن میخورن چچیز خوبین یا نه
ولی...حداقل میدونم تکرار یه اشتباه نیس..
دیگه.. هیچی دیگه
بد هم سزما خوردم تبدارم سردردم و چیز های دیگر...
حالا بعدا بیشترحرف میزنیم
______
آقا سعی کنید ارشد نخونید
اگر خوندید، خواهشا خودتون بتونید پایان نامه بنویسید. ملت رو ن***ید -_-
این نصیحتو قبول کنید ناموسا
______
وقتی ساعت سه و نیم شبه و همه گوشی موبایل های بچه های آدم رفتن لالا کنن، همچنان موبایل من داره به خزعبلات من گوش میده
الهی من قربون قد و بالای سی پی یوت شم عزیزم[ بوس] [ گلب] :|
خدایی نمیدونم چه حکمتی داره سیستم خواب من. تا یه ساعت پیش داشتم بیهوش میشدم الان عین وزغ زل زدم دارم زر میزنم
______
_____
در حال گوش کردن Elegeion جان خودم...
"... من خودم را،
گمگشته،
در حال قدم زدن در این خیابان های آشنا یافته ام
آن صورت های غریب، همچو نابینایانی مرا می نگرند
و من به ذهنم پناه می برم
در این تتنهایی، اندوه است که می یابم... "
_____
ذهنم پر از تصاویر نفرت انگیزه که تا چشممو میبندم سراغم میان
پر از صدا هایی ناواضح..
شاعر در این مواقع میگه
کلمات مرده لب به سهن میگشایند و شبانه مرا شکار میکنند و من گاهی وحشت میکنم چرا که گاهی، حق با آنهاست.. (شاعر هم که یوهان اریکسون جان خودمونه مرتیکه عوضی :/)
___بد کرسی شعر دارم میگم /:
بهتره برم بخوابم
راستی. ... سگ تو روح تحریم ها :/
و راستی تر، هرکی از جاوا سر در میاره خبر بده لازمش دارم :/
چیه
د برید دیگه
دهع
برو آقا شب خوش
هر انسان زنده ای که بیاد اینجا، چیزی بخونه و یه کامنت آدمیزاد گونه بنویسه برام مهمه
تازه، اینطور جواب دادن هم اگه بلد باشه بیشتر مهمه (ینی الان برام دوبل مهمه دوباره پست دادم :) )
سوما (!)، پست خودمه میخوام هدر کنم
بعدشم، قبلا تر تو کامنت ها ازت پرسیدم توجه نکردی
حالا ناموسا بگو دقیقا کی هستی اذیت نکن/:
حضرت آقا یا خانومی که با نام s کامنت میزاری ، خواهشا ناموسا بگو کی هستی ....
چه قدررررر شما عین من حرف میزنی -_-
خیلی خیلی زیاد :/
خوب اینارو من همیشه میگم و بهشون معتقدم
اگه خواستی و وقت داشتی،اگه پستارو بخونی میفهمی.. هرچند خودمم دقیقا نمیدونم من خودم دقیقا کدوم منم :/ :دی
ولی چیزی که مسلمه من زیاد شبیه عاشقا نیستم :دی
خیلی خوب میفهمم چی میگی و متعجبم که چه قدر مثل من حرف میزنی و خیلی دلم میخواد خیلی بیشتر باهات خرف بزنم
بخصوص اینکه معتقدم دنیای هرکس اونیه که توی ذهنشه و میبینه و فکر میکنه. چیزی که توام گفتی . والبته ممنونم ازت
و باز البته این دو سه روز به علل مختلفی، استثنا عن بعد مدت ها بعضی خاطره ها زنده شد و ..... راستش اونقدرا هم بد نیست گاهی اینطوری بودن. دوسش دارم.. و خوب خودمو مجبور ننمیکنم خودمو تغییر بدم!! وگرنه میتونست هیچکدوم از این حرفا وجود نداشته باشه و میتونست حالم خیلی متفاوت باشه
ینی منظورم اینه که همچین.. چطور بگم. تحت کنترله :دی
فقط یه چیزی بگم..
همه حرفاتو قیول دارم
و بالا تر از همه چی یه چیزیو معتقدم
All is just an illusion
این جمله شاید مهمترین جمله زندگی باشه
فقط باید درست متوجهش شد
آقا علیرضا.. اگه مرکز همه دایره هات خدا باشه.. هیچ کوهی سربلند تر و استوار تر از تو در دنیات وجود نداره...
بازم ممنون از کامنتا
هرچند انرژی زیادی برا خواندن فینگلیش صرف میکنم :))
Clouds
03. If these walls could speak
shapes
silent and static
there's nothing here but the white
it scares me to close my eyes
this is not how I dreamed
it's not how I had hoped
let me scream
I can't even speak
my mind is a storm
my body is a void
and all who enter now
(return to white)
must fall past this heart
(there are no sides)
bound in the flow
(only direction)
that slowly bleeds ahead
(and destination)
to where silence is king
pain will be no more
touch will be no more
fear will be no more
love will be no more
اشکال
سکوت و سکون..
چیزی اینجا نیست.. جز سفیدی
و این مرا میترساند تا چشمانم را ببندم
این، چیزی نیست که رویایش را داشتم
و آنطور که امیدوار بودم…
بگذار فریاد بکشم
حتی نمیتوانم سخن بگویم
ذهن من طوفانیست
جسم من پوجی بیش نیست
و هر آنکه اکنون وارد میشود
(بازگرد به سفیدی)
باید ورای این قلب سقوط کند
(هیچ وجهی وجود دارد)
اسیر در حرکت
(تنها جهت)
که خونش به آرامی رو به جلو جاریست
(و مقصد)
و به جایی که سکوت پادشاه است…
درد بیشتر نمی پاید
احساس بیشتر نمی پاید
ترس بیشتر نمی پاید
عشق بیشتر نمی پاید...
شب یلدا
و نفس سرد زمستان اینجاست...
پر از سکوت
پر از سرما
مملو از دلتنگی
و سکوت و سکوت و سکوت...
کاش "این دیوار ها حرف میزدند"
آره یه چیزی از دست دادم
بزرگترین چیز زندگیمو...
فقط..
نمیشه فراموشش کنم
ینی قرار نیس فککنم این اتفاق بیفته
ولی... خودمو.. ؟
آخرین چیزی که میدونم اینه که هرچه در گذشته عقب میرم میبینم تا جایی که اون هست، خودمو یادم میاد
قبلش هیچی نیس...
نمیدونم
نمیدونم اگه میتونستم برگردم وبعضی چیزارو تغییر بدم، بازم سمتش میرفتم با اینکه میدونم از دستش خواخم داد، یا نه ترجیح میدم هیچ وقت نمیداشتمش...
هیچی نمیدونم
و به تقدیر هم اعتقاد دارم ..
اما...
اما گاهی دل آدم بدجور میگیره
بد تنگ میشه
و هیچ منطق و تفکری هم جلودارش نیس
و شاید
I've made a good living by dying...