دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

Summoning - mirklands ترجمه

Good bye, proud world! I'm going home

Thou art not my friend, and I'm not thine;

Long through thy weary crowds I roam;

Long I've been tossed like the driven foam

But now, proud world! I'm going home

 

I am going to my own hearth stone

Bosomed in yon green hills, alone

A secret nook in a pleasant land

Whose groves the frolic fairies planned

 

Good-bye to Flattery's fawning face

To Grandeur, with his wise grimace

To frozen hearts, and hasting feet

To those who go, and those who come

Good-bye, proud world, I'm going home


 

بدرود ای دنیای مغرور!

من راهیِ خانه ام

تو یار من نیستی، و من یارِ تو

مدت ها میان جمعیتی خسته سرگشته بودم

مدت ها، همچون کفی بر آب سرگردان بودم

اما اکنون، ای دنیای مغرور! راهیِ خانه ام

 

راهی منزلگاه خویشم

که تنها، میان تپه هایی سرسبز مخفتی گشته

گوشه ای در میان زمینی دلنشین

که بیشه هایش همان زیبایِ شادِ محبوب است

 

وداعی با صورتِ زیبای تملق

و شکوه، با تظاه خردمندی اش

وداعی با قلب های یخ زده، و پا هایی عجول

با آنان که میروند، با آنان که می آیند

 

بدرود، ای دنیای مغرور، من راهیِ خانه ام..

[ جمعه 28 آذر 1399برچسب:Summoning, With doom we come, mirklands , Lyrics, ترجمه, ترجمه اشعار , متال, ] [ 1:19 ] [ علیرضا ] [ ]


Breathing...

...

 

هنوز مطمعن نیستم چی باعث شده بعد تریپم پست نذارم اونم دو هفته

و حتی اینم مطمعن نیستم چی باعث شد امروز برگردم اینجا


شاید صرفا دوس دارم این طلسم رو بشکنم

 

اینجا برام مقدسه ...

اما

حسی که الان دارم 

حسی که امروز داشتم

و حسی که مدت ها با فکر کردن به حرفامون امیدوارم داشته باشم! 

هم مقدسه

 

درواغ چرا ...

این روزا

نفس کشیدن برام مقدسه..


این روزا بیشتر از هر زمانی بیدارم 

 

 

[ جمعه 28 آذر 1399برچسب:, ] [ 1:11 ] [ علیرضا ] [ ]


Becoming

 

But am I not ready

To see

Beyond the matrix

And surrender

To the magnificence of my own being and embrace immortality?

 

Cold water

Lands upon my face

Drowning my thoughts and my flesh it does

Purify

 

Tonight we roam in absolute darkness

Guided only by the light within

Radiating


 

اما آیا هنوز آماده نیستم

تا ورای این پیله را ببینم؟

و تسلیم شوم

مقابل شکوه خود

و بپذیرم 

ابدیت را؟

 

آبی خنک بر صورتم می شیند

افکارم را غرق می کند

و جسدم را 

تطهیر میکند

 

امشب ما در تاریکی مطلق پرسه می زنید

و جز نوری که از درون می تابد

راهنمایی نیست

[ چهار شنبه 12 آذر 1399برچسب:, ] [ 1:26 ] [ علیرضا ] [ ]


.خوب میشه آخر این قصه ی پر بالا پایین

از روی دلتنگی میام یا چی، نمیدونم اما هرچیه خوب چیزیه که آدم رو وادار میکنه به "برگشتن" به یه مأمن 

نمیدونم اسمش چیه اما خوشم میاد از اینکه هر روز حتی اگه پست نذارم میام اینجارو باز میکنم


 

البته اونا که که سرشون تو شبکه های اجتماعیه نمیفهمند! من خودم هم به زور 


یه سری جاها هستن

یا یه سری آدما 

یا کلا یه سری چیزا هستن که

غریبه نیستن برات

اینا خوبن :) 


 

دیشب ساعت 5 صبح خوابیدم 9 بیدار شدم 

تا الان

نمیرم یوخ؟! :)) 


سعی میکنم قوی باشم

سعی میکنم بمونم با چیزایی که دوسشون دارم

سعی میکنم به راهم ایمان داشته باشم 

زندگی سر و تش هممینه

 

 

 

 

 

 

[ سه شنبه 4 آذر 1399برچسب:, ] [ 3:20 ] [ علیرضا ] [ ]