امشب یکی از اون ترک های خاطره انگیز رو میزارم... یکی از قشنگ ترین چیزایی که میشه شنید تو این رده

و... صدای laura   جان غوغا کرده اینجا.  

یه احساس صمیمیت خاصی توی کل ترک موج میزنه

و شعر و ووکال محشر با صدای ایشون..

(مناسب برای همه سنین همه سلیقه ها.  حتما بشنوید)

 

A long time ago I went to the shore
I whispered my wish to a breeze from the North
The wind took the wish high to the stars
Told them what I've missed with all my heart

زمان دراری قبل به ساحل رفتم

آرزویم را در گوش نسیمی از شمال زمزمه کردم

باد آرزو را تا ستارگان بالا برد

به آنها گفت همه قلبم دلتنگ چیست


I was mesmerized by the rolling tide
I lay on that shore and gazed into the skies
Like a shooting star, my dream was gone
I made up my mind
I don't want to wake up
من با حرکت امواج مسخ گشته بودم

روی ساحل دراز کشیدم و به آسمان خیره شدم

رویای من همچو شهابی ناپدید شده بود

من تصمیم را گرفتم..

نمی خواهم بیدار شوم...

 

When will time heal and fulfil the dream of my heart?
When will we unite as one and light our own star?
کی میرسد که زمان، قلب مرا التیام بخشیده و رویایش را محقق سازد

کی ما یکی می شویم و ستاره خودمان را روشن می سازیم؟


All these memories I will treasure in my heart
Words are so vain
A bond beyond quintessence
همه این خاطرات را در قلب خود همچو گوهری محفوظ خواهم داشت

کلمات بسیار بیهوده اند

بند و زنجیری روی جوهر اصیل


For a thousand lifetimes
I will wait to feel
A passing moment of bliss
To be embraced by silence

برای مدت هزاران زندگی

صبر میکنم تا احساس کنم

لحظه گذرایی از سعادت را

تا سکوت مرا در آغوش بکشد...

 

گوش کنین حتما

 

http://www.myfreemp3.re/l/20358257_165533952/#




یه زیبایی همراه با اندوهی ناپیموده...

خیلی متنش و آهنگش و ووکالش خوبه لامصب

و اونجایی که به آسمان خیره میشه و رویای خودش رو همچون شهابی از بین رفته و گم شده پیدا میکنه و تصمیم میگیره هیچ وقت بیدار نشه...  

و این تهش که حاضر میشه به مدت هزار عمر صبر کنه تا یک لحظه رو احساس کنه. 

و اون جمله آخر..

و خدایی صدا هم این بیت آخر رو طوری میخونه که روحت از تنت جدا میشه... 

 

 

 

اینم خود نا کسش!! 

I feel so empty

Read More

خیلی وقته پست نزدیم

و نمیدونم..  هیچ کامنتی هم نداریم مدت هاست 

این چند روزه فقط عین سگ کار کردم :)) 

 

 

Read More

حال ندارم... 

خیلی عصبی ام خیلی

هیچ راهی هم نمیرسه به ذهنم... 

انگار باید اتمیک پست بلک (!) عادت کنم

عوضی -_-

 

از آدم حراف متنفرم 

حالمو به هم میزنن

برا هر چیزی عین بچه دو ساله یه چیزی میگه.  ینی یه ضرب باید فکش تکون بخوره

همچین دلم میخواد بخوابونم دهنش صدای بزغاله بده.  

اه.  اعصاب. 

_____

هوا طوری گرمه فککنم همه عکسام این دفه اوور اکسپوز شدن :/ جدی.  

_____

ای جانم... 

..

اگه نباشی دلم برات تنگ میشه.. 

همونطور که دلم برا امشب تنگ میشه

مدت ها بود اینطوری از ته دل لبخند نزده بود.  

این قدر حالم خوب نبود.  این قدر دلم پر از احساس قشنگ نبود

میخوام بدونی فقط.  که تو چه قدر خوبی  ..  خیلی... 

_____

این پایان نامه پدر گرامی هم اعصاب شده ها...

  اصلا شده بچه بازی

مسخرست واقعا..

ینی خاله بازی

اصن نگم

بهتره

____

مرض سطر های منظم عود کرده باز. :/

چیز نوشتنم نمیاد

 

ینی چیزی نیس که بخوام دربارش بنویسم.  ینی هیچ چیز جدیدی نیست و اگه بخوام بنویسم میشه مشتی چرت و پرت تکراری

نمیدونم  انگار منتظر یه اتفاقم.  یه چیزی باید وارد زندگیم بشه که نیست... دلم منتظر یه چیزیه.  فقط امیدوارم اتفاق خوبی باشه...  دیگه تحمل افتضاح جدید ندارم :/

به یک دوس دختر،  با موهای مشکی عین هو زاغ  و لاغر. ترجیحا با قدم های سریع (اصولا تو خیابون از هر جنبنده ای سریع تر را میرم :/) نیاز، داریم بیاد باهم بریم اینور اونور ازش عکس بگیرم.  

ترجیحا متالهد (ترجیحا در محدوده ی ملودیک دووم/دث تا فیونرال دووم)  وترجیحا سیلماریلیون خوانده باشه.  

هرکی خواست اعلام آمادگی کنه :/

والا به خودا.. دختر هم که نیستیم بزنیم تو خط سلف پرتره :/

کسی میشناسی با این شرایط بگین

 

 

 

lol

:)))))) 

خوب چی میگفتم

اولا به یگانه : چیز هایی میگه که نمیشه با کلمات گفت.  اصلا دلیل وجودش اینه که چیز هایی رو بگه که نمیشه با کلمات گفت.. 

_____

میدونی. . واقعا نمیدونم دقیقا اینجا چه خبره

انسان این قدر خنگ؟!؟  نه واقعا.... 

نشتنن تو یه کلاس همراه مشتی خنگولیست نفهم خیلی سخت و طاقت فرساست.  

من خیلی غلط بکنم از جام تکون بخورم :/ والا.  ملت از چیزی که فکرش رو میکردم..... -_-

بیخیال بیخیال بهتره من خودمو آلوده نکنم :/

شت :/

_____

تصمیم گرفتم یه ذهن تکونی حسابی انجام بدم... 

بعد از همه این ماجرا ها... 

تصمیم گرفتم یه جوری خودم رو نو بکنم. . 

هرچند من هیچوقت نزاشتم کهنه بشه درونم.  ولی خوب احساس میکنم یه چیز هایی توی دلم مونده...  چیزایی که یک زمانی زیبا و خوب بودند...  اما الان گردیدند.  الان باید بریزم دور..  چی ای زیادی که یک زمانی می درخشیدند اما الان فقط غباری تیره رو دلم گذاشتن... باید از دستشان خلاص شم

____

 

آقا جان سرکار خانم

ما اینجا "خیارشور های خاله مریم" رو لینک نمیکنیم.الهی خبرتون بیاد. شمارو به ارواح عمتون کامنت ندین

اینجا سایت دوس دختر یابی "ممد خفن به همراه بانو"  نیست فعلا هم خیال باز کردن همچین فروشگاهی رو نداریم.  "مهری جون"  و "نفس"  و "دخترک تنها" و بقیه موجودات از این راسته، شمارو جون ته ریش *احسان علیخانی  کامنت ندین

ای بابا

(خودمو کنترل میکنم...  لامصبا بدجور فوحش خورشون ملسه.  اصن انواع الفاظ رکیک و زیر صفر*  میاد دهن آدم شولوخ میکنه :'| )


*در ادبیات "صفر" نماد ناف است. 

(لازمه نماد شناسی خیارشور رو هم براتون تشریح کنم؟ خجالت نکشین بگین..  -_-) 

 

 

اعصاب.... 

 

خیلی وقته شعر خوبی نزاشتم

یجوری به ترجمه و گذاشتنش اینجا اعتیاد پیدا کردم! 

هرچند اگه کسی نخونه

___

باید بخوابم امشب... 

فردا روز بزرگیه...

.. 

م

صفحه قبل 1 ... 15 16 17 18 19 ... 22 صفحه بعد