واقعا چرا امسال اینطوری شد؟
تا من شروع کردم ذست کشیدن رو سر و صورت اینجا و خاطره نوشتن
کل دنیا به هم ریخت :))
اینجا هنوز دنجه
ولی نمیدونم چرا
یکم بدبینم به چیزای مرتبط
امیدوارم بدبینیم مثل بدبینی گیملی به لورین باشه :|
والا
واقعا چرا امسال اینطوری شد؟
تا من شروع کردم ذست کشیدن رو سر و صورت اینجا و خاطره نوشتن
کل دنیا به هم ریخت :))
اینجا هنوز دنجه
ولی نمیدونم چرا
یکم بدبینم به چیزای مرتبط
امیدوارم بدبینیم مثل بدبینی گیملی به لورین باشه :|
والا
باید صادق بود
من خیلی سال پیش ها
که چیزایی مینوشتم اینور اونور
فکر میکردم یه سری اتفاقا داره توی زندگیم میفته
که خیلی خاص و ویژه س مثلا
میترسیدم که به زودی همه چی روزمره میشه
و من لازم دارم اون هارو بخونم تا یه چیزایی یاددم بیاد
الان ولی
نمیدونم در واقعیت یا توی ذهنم
هر روزم ماجرا های جدیدی داره
نمیدونم باید فککنم همینطوری هست
یا اشتباه میکنم
فککنم اشتباه میکنم و تیپ نوشتنم فرق کرده
شاید یکم بی احساس تر شده م
یا هم واقعا روزام پر ماجران که خب خوشحالم اگه اینطور باشه
ولی اگه این یکی فرض درست باشه چی؟ این خبر میتونه ناراحت کننده باشه یا خوشحال کننده؟
کدومش محتمل تره؟
کدومش برا شما میتونه صادق باشه؟
جواب بدید!
نظر خودم اینه که
انسان به طرز غیر قابل باوری میتونه
به افکار خودش عادت کنه
همیشه اولین تجربه ها برا انسان خاص به نظر میان ولی بعدا عادی میشن
و وقتی دیگه چیز جدیدی از دنیا نمیخان میمیرن
lol
صدای اون آژیر که از دور شنیده میشه داره ااذیتم میکنه
به خیر یادش
یه زمان اونقد شر میگفتم که فکر میکردن کتاب مینویسم :/
الان هیجی نمینویسم
نه اینجا
نه حتی برا خودم
نمیدونم چرا اینجوری میشه ..
فکر نکنیم زندگیم خیلی یکنواخت شده باشه
پس چمه؟
we are one of possiblities of his mind
we are a consciousness
عرض شه که
امتحان ها بدجور زخمیمون کرد
خیلی بد جور
ولی نمیدونم چرا به این زودی خستگیش در رف از تنم :))
قبلنا بیشتر طول میکشی
here we go again
دوباره اومدم شرکت
یه ماهی میشه کلا سر هم نزده بودم
و همچنان هم تنهام نمیدونم چرا هیشکی نیس :))
نسکافه هارو هم تموم کردن -_-
تف تو روحشون
بری چندین تومن بدی باطری جدید بخری بیای بندازی رو مولتی متر همون اول ارور بده
د فاک
به طبع موسیقیم .. شدیدا نگرانم :))
اینا چیه گوش میدم آخه
دو سه ماه پیش بهتر بود ناموسا
یه ماهه هی دارم دو تا آلبوم از دیمو بورگیر رو میگوشم عین خر
نمیدونم چیکار کنم
بازم درد همیشگی...
چرا این قدر همه چیز غریبه به نظرم میاد..؟
الان ده روزه
که به شکل polyphasic میخوابم
هر شب 4.5 ساعت فقط
و واقعا یکی از بهترین هفته هارو داشتم
واقعا
امیدوارم بتونم نگهش دارم
موضوع خیلی مهمی هست که نمیدونم چرا این قدر بهش کم توجه شده
هزار تا مدرک هست که در گذشته آدما اینطور بودن قبل اختراع لامپ
و هزاران گونه جانوری هست که سیستم خوابشون اینطوره و جالبه هرچی ساختار مغزشون پیچیده تره سیستم خوابشون چند فازه تره :))
و در نهایت ، نوزادا هم سیستمشون ذاتا اینطوره
و حتی کم کم که نیاز خوابشون کمتر میشه
به جای اینکه تعداد خواب هاشون کم شه تمایل دارن شبا بیدار شن ونگ ونگ کنن :))
اینا نشونه های تاریخی و تجربی و طبیعی هستن که نشون میدن ذاتا طبیعت باهاش موافقه
در کنارش
یافته های علمی بر اساس مطالعه روی انواع نمونه های خون و تصویر برداری از مغز و اندازه گیری امواج مغزی
ثابت میکنه که مغز به شدت زور میزنه که شب ها بین دو سطح اصلی خواب (REM و SWS) تغییر وضعیت بده
که تقریبا نصف تایمش رو برا این تغییر دادن هدر میده
خلاصه که
دارم جدی حرف میزنم :| برید سرچ کنید
این ترم فککنم یکم وضعیم بهتر شه
دو ترم قبل رو گند زدم
بیشتر هم به خاطر وجود بعضی چیزا
و بعضی ها :)
که نبودشون بهترین اتفاق سال جدیده :))
و این باعث میشه الان به ایده های جدید در مورد حذف آدمای دیگه، جدی تر فکر کنم
نمیخواستم اینجا چیزی در مورد چرندیات سیاسی بنویسم
ولی...
امروز صبح بیدار شدم قضیه رو خوندم واقعا گند زده شد به روزم
یاد چرنوبیل افتادم..
تف تو روتون :))
واقعا داشت راضی کننده پیش میرفت. شخصا خوشحال بودم از گند زدن ترامپ
و بیشتر از هرچیز از این که کل دنیا اظهار میکرد که آمریکا چطور با بازی رسانه ای داره داره خون خاورمیانه رو میمکه
خودم دیده بودم این حرفارو از خارجکیا! و راضی کننده بود همه چی
ولی چی...
میدونی چی؟
وحدتی که بخواد با حماقت و نفهمی یکی به دست بیاد
با حماقت یه عده دیگه هم از هم میپاشه
:)
این وسط
خودمو میذارم جای مسافرا و خانواده هاشون
گریم میاد
خیلی گریم میاد
ناموسا تف :|
O gothic moon thy shine encharmest me tonight
Bereavest me of sleep, makest me wander under thy light
Thou letst abloom my heart until the very last of thy ray
Shine, bereaver of sleep, ere black clouds hide thee away....
آه ای ماه وهم انگیز که درخشیدی و شبانه دل بردی از من
خواب را از چشمم ربودی، مرا زیر نورت آواره کردی
بگذار تا واپسین انوارت جملگی در دلم شکوفه زنند
بدرخش ای غارتگر خواب ها،بدرخش از زیر ابر های سیاه...
I know this can't be eternal!
No love hath ever conquered the borders of time!
No beauty is everlasting, not even thine!
But o how I wished your heart would fore'er be mine...
میدانم این ابدی نیست!
هیچ عشق را توان فتح مرز های زمان نیست!
هیچ زیبایی جاودان نیست، حتی اگر مال تو باشد!
آه اما آرزو کردم قلبت تا ابد مال من باشد...
Thy eyes caress myself to endure these painful lies...
The moon's arsistance makest me ask...
Why can't we be stars?
دلم به نوازش چشمانت رضا داد بر تحمل این دروغ های دردناک...
و ماه با پافشاری مجبورم کرد بپرسم
چرا نمی توانیم ستاره باشیم..؟
Stars that shine forever...
Stars that unite with the night...
ستاره هایی که تا ابد میدرخشند..
ستاره هایی که با شب یکی می شوند...
At the horizon the dark stormclouds of sorrow have gathered their might
Neither the moon nor the stars reveal their light this night...
And rain keeps falling, pouring down into my soul
While wild weeping clouds enwrapp me with their woe
و میبینم که در افق، ابر های طوفانی و تیره ی اندوه قدرت میگیرند
امشب نه از درخشش ستاره ها خبری هست و نه از مهتاب
و باران همچنان می بارد، و در روحم می چکد
و ابر های گریان وحشی مرا با اندوهشان در آغوش میکشند..
why can't we be stars....
why can't we be stars....
چرا وقتی نمینویسم هزار تا کامنت میذارید
ولی الان هیچی نیس؟
آدم باشیم
از الان دارم به بهار فکر میکنم
و زمستونی که تموم شده بدون اینکه کامل ازش لذت ببرم
از الان دارم به اومدن تابستون فکر میکنم
و کلافگی هایی که باهاش میاد
به همه ی روزایی که میان
و قبلنا میگفتم آرامشم رو به هم میزنن
ولی الان دارم به آرامش نداشته م هم فکر میکنم
و اینکه دیگه اینطوری چی رو میخان ازم بگیرن..؟
خودمو..؟
به همه آهنگایی که ترجمه نکردم
به همه آهنگا و فیلمایی که به اندازه کافی گوش نکردم و ندیدم
به همه حسایی که نداشتم..
به حسایی که داشتم چی؟
فکر میکنم؟
کسی این کارو میکنه اصن؟