دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

even doubt is is by some doubt denied

نمیدونم کِی

یکی

این کلمات رو میخونه یه روز یا نه

ینی شک دارم خودم وقتی دارم بین نوشته هام surf میکنم، بخونم اینارو  :))

چه برسه افرادی ک گاهی صداشون این اطراف شنیده میشه


 

گاهی پست هام توی خودشون حل میشن.

داخل یه حلقه انگار


....

 

 

امیدوارم هیچوقت دیوار های اینجا برام اون قدر غریبه نشن ک توش ننویسم ...

 

 

اینچا زندگی منه .... 

اینجا تنها اتاقیه که روح من کلیدش رو داره...

 

 

 

[ جمعه 24 تير 1400برچسب:, ] [ 23:0 ] [ علیرضا ] [ ]


بی اسم کامنت میذارید فوشتون میدم :)

 

یکی کامنت گذاشته ک آدرس وبت یادم نمیره مرورگرم هم یادش نمیره

اسم ننوشته ولی :| 

فککنم معلم ابتداییش یاد نداده بالای برگه اسمشو بنویسه

 

خودشو زود تن سریع معرفی کنه :| 

[ یک شنبه 2 خرداد 1400برچسب:, ] [ 19:9 ] [ علیرضا ] [ ]


so be it ..

we are, and, are nothing but the picture we consieve from the exprience of biong, living, and becoming..

[ سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:, ] [ 18:18 ] [ علیرضا ] [ ]


IGS export

just use autocad :|

idiot :|


یادگاری :))))

 

[ چهار شنبه 22 ارديبهشت 1400برچسب:, ] [ 2:27 ] [ علیرضا ] [ ]


we're nothing but a name

متاسفام ک نتونستم به تمامی افکارم رو اینجا بنویسم

 

اما خب ...

گفتمشون

 

ینی

کسایی بودن ک بشنونم

 

و نمیدونم این اشتباهه یا نه. واقعا نمیدونم.. جزو چیزایی هست که اصلا نمیدونم!

شاید روز هایی بودن ک فکر میکردم این چیزا غیر قابل مطرح کردن ترین هاست برای آدما و اینجا نوشتن بهترین گزینه س

اما الان میبینم در عمل 

اینجا ساکت مونده

اما خودم اضلا!

 

 

به خودم ک نگاه میکنم

هیچی ندارم ...

 

اگرم داشته باشم چیزایی هست که قبلا به دست آوردم و قبلا به اشتراک گذاشتم 

ینی چیز جدیدی ندارم ..

 

we're nothing but a name

 

و وقتی پای افکار وسط میاد

عملا هیچی نمیشه توصیف کرد جز چیز هایی که قبلا به نحوی با کسی در میون گذاشته م

برا همین وقتی بهشون فکر میکنم ناخوداگاه یه سری اسم میاد تو ذهنم ..

 

یه جورایی مطمعنم برای اون ها هم

من یه اسمم 

که گاهی یادشون میاد

 

پس چاره چیه ...؟

 

اینجا یه زمانی جایی بود ک خاص ترین هارو مینوشتم توش

اما الان

تقریبا معمولی ترین و کلی ترین ها توش نوشته میشه 

و چیزایی که خیلی برام عزیزن

عملا در عمق تنهایی میتونن شنیده بشن!

 

یه جورایی دارم ایمان میارم

که 

دلیل یه حرف

گوینده ش نیست

شنونده شه!!

[ شنبه 28 فروردين 1400برچسب:, ] [ 3:52 ] [ علیرضا ] [ ]


your star

خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم ..

و به همون نسبت

خیلی وقته دورم از حال و هواش ..

که حقیقتا به معنی دوری از حال و هوای خودمه..

 

مثل بعضی از آدمای زندگیم ک بوی همینجارو دارن برام، و ازم دورن ...

 

دقیق ک نگاه میکنم، سال هاست دلتنگم ...

سال هاست دورم از جایی ک باید بودم و میخواستم باشم 

و انگار 

هیچ فراری نیست از این دلتنگیِ ناتموم و ناپیموده


 

روزایی بود ک امیدوار بودم

به تغییر

تغییر زندگی

یا تغییر خودم!

 

اما...

امید خیلی آروم و بی صدا محو میشه ...

و یهو به خودت میای 

میبینی دیگه اثری ازش نیست

و تویی و دنیای اطرافت که اصلا چیزی نیست که باید باشه

 

اونوقت 

سعی میکنی انکار کنی همرو

سعی میکنی

خودت رو هم لای زندگی 

شبیه امیدت

خیلی آروم و بی صدا

محو کنی 

طوری ک خودت هم دیگه خودت رو یادت نیاد

[ شنبه 28 فروردين 1400برچسب:, ] [ 3:26 ] [ علیرضا ] [ ]


Time !

به نظرم از نظر ذهنی نیاز دارم 

که هم برگردم بخونم ..

و هم عادت کنم به بیشتر نوشتن


یلحظه به این فکر کردم که دقیقا از کی به این (حالا کار نداریم چی!) فکر میکنم

کلا از کی این چیزارو میتونم درک کنم و برام اهمیت پیدا کرده ن

 

زمانش برام کمی نامعلوم به نظر میاد ..

میتونم بر اساس توالی اتفاقات تخمین بزنم

 

اما ...

چیزی که اذیتم میکنه

اینه که

واقعا اینا نباید از یاد برن...

حس میکنم جایی که ایستاده م نکته ای هست که شاید طی زندگیم خیلی بخوام برگردم از دور نگاهش کنم..

 

[ دو شنبه 18 اسفند 1399برچسب:, ] [ 1:42 ] [ علیرضا ] [ ]


Resurrection

الان پست قبلیو خوندم 

و فاک

معلومه ک نمیتونسم هیچی بنویسم.. 

خودم نبودم.. 

 

و خودم رو ندیده بودم :) 

 


 

این پست رو توی جاده می‌نویسم.. 

درحالی ک دارم mirklands گوش میدم

و به این فکر میکنم که چطور مفهوم "خانه‌" برام در هم شکسته ست

تا حالا خونه ای دیدید که ازاین سر تا اون سرش هزار کیلومتر راه باشه..؟ 


 

دلم میخواد همه ی احساسات خوب زندگیم 

و همه متن های قشنگ اینجا رو

دوباره بنویسمشون

دلم میخواد 

دوباره گذشته رو "زندگی" کنم

.. 

 


 

بش گفتم 

وقتایی ک باهمیم شبیه یه تیکه جدا از زمانه 

آخ چقدر دلم میخواد هیجوقت نمیشد برگشت به این دنیا


 

از نوشته هام بدم میاد.. 

خیلی 

چون خیلی ناقص ن

خیلی بی روحن

خیلی بی حسن

 

انگار دیگ هیچوقت قرار نیست بتونم بنویسم 

و قراره فقط خیره نگاه کنم.. 

 

 

[ سه شنبه 12 اسفند 1399برچسب:, ] [ 15:51 ] [ علیرضا ] [ ]


Night Fell Behind

....

 

نمیدونم کی قراره بشکنه این سکوت سنگین ..

 

حرفایی که توی دلم هست اون قدر زیاد و اون قدر گفتنشون سنگینه که جرعت نمیکنم شروعشون کنم..

 


 

و البته...

بوده اند کسایی که نذارن از سر تنهایی بیام اینجا...!

نمیدونم این خوبه یا بد ...

 

همیشه سکوتِ اینجا نشونه ی انفعال من بود

اما... نه الان

 

بعد این همه...

 

خوشحالم که هنوز کسایی رو دارم که بتونم بخشی از ذهنم رو بسپرم بهشون 

در حدی که اینجا سکوت باشه اما خودم.. خودم اصلا ساکت نباشم! 


 

روزای عجیبی گذشت..

 

روزایی که مادرم برا توصیف تکه کوچکی ازش گفت: "مطمعنم تا زنده م اون روز یادم نمیره"

و من چه قدر احساس ناتوانی کردم وقتی هیچ چیز نتونستم بهش بگم از درکی که دارم 

 

وقتی همین الانم جرعت نمیکنم شروع کنم به نوشتن درباره شون

 

اما میدونم. میدونم نباید همه رو توی ذهنم نگه دارم

میرتسم .. میترسم از اینکه افرادی که باهاشون افکارم رو سهیم شدم، یه روز از پیشم برن 

و میترسم یه روز همین تیکه های ذهن خودم. همین تصاویر و این درک رو از دست بدم

 

 

[ چهار شنبه 8 بهمن 1399برچسب:, ] [ 5:24 ] [ علیرضا ] [ ]


Summoning - mirklands ترجمه

Good bye, proud world! I'm going home

Thou art not my friend, and I'm not thine;

Long through thy weary crowds I roam;

Long I've been tossed like the driven foam

But now, proud world! I'm going home

 

I am going to my own hearth stone

Bosomed in yon green hills, alone

A secret nook in a pleasant land

Whose groves the frolic fairies planned

 

Good-bye to Flattery's fawning face

To Grandeur, with his wise grimace

To frozen hearts, and hasting feet

To those who go, and those who come

Good-bye, proud world, I'm going home


 

بدرود ای دنیای مغرور!

من راهیِ خانه ام

تو یار من نیستی، و من یارِ تو

مدت ها میان جمعیتی خسته سرگشته بودم

مدت ها، همچون کفی بر آب سرگردان بودم

اما اکنون، ای دنیای مغرور! راهیِ خانه ام

 

راهی منزلگاه خویشم

که تنها، میان تپه هایی سرسبز مخفتی گشته

گوشه ای در میان زمینی دلنشین

که بیشه هایش همان زیبایِ شادِ محبوب است

 

وداعی با صورتِ زیبای تملق

و شکوه، با تظاه خردمندی اش

وداعی با قلب های یخ زده، و پا هایی عجول

با آنان که میروند، با آنان که می آیند

 

بدرود، ای دنیای مغرور، من راهیِ خانه ام..

[ جمعه 28 آذر 1399برچسب:Summoning, With doom we come, mirklands , Lyrics, ترجمه, ترجمه اشعار , متال, ] [ 1:19 ] [ علیرضا ] [ ]