Resurrection

دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

Resurrection

الان پست قبلیو خوندم 

و فاک

معلومه ک نمیتونسم هیچی بنویسم.. 

خودم نبودم.. 

 

و خودم رو ندیده بودم :) 

 


 

این پست رو توی جاده می‌نویسم.. 

درحالی ک دارم mirklands گوش میدم

و به این فکر میکنم که چطور مفهوم "خانه‌" برام در هم شکسته ست

تا حالا خونه ای دیدید که ازاین سر تا اون سرش هزار کیلومتر راه باشه..؟ 


 

دلم میخواد همه ی احساسات خوب زندگیم 

و همه متن های قشنگ اینجا رو

دوباره بنویسمشون

دلم میخواد 

دوباره گذشته رو "زندگی" کنم

.. 

 


 

بش گفتم 

وقتایی ک باهمیم شبیه یه تیکه جدا از زمانه 

آخ چقدر دلم میخواد هیجوقت نمیشد برگشت به این دنیا


 

از نوشته هام بدم میاد.. 

خیلی 

چون خیلی ناقص ن

خیلی بی روحن

خیلی بی حسن

 

انگار دیگ هیچوقت قرار نیست بتونم بنویسم 

و قراره فقط خیره نگاه کنم.. 

 

 



نظرات شما عزیزان:

M
ساعت16:12---29 اسفند 1399
نوشته هات ناقص نیستن ..فقط گاهی اوقات قدر خودتو نمیدونی...اگه خوب نیستن اگه ناقصن پس چی باعث میشه همیشه بخونمشون؟ به نوشتن ادامه بده و قدر خودتو بدون...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ سه شنبه 12 اسفند 1399برچسب:, ] [ 15:51 ] [ علیرضا ] [ ]