دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

...

از آدم حراف متنفرم 

حالمو به هم میزنن

برا هر چیزی عین بچه دو ساله یه چیزی میگه.  ینی یه ضرب باید فکش تکون بخوره

همچین دلم میخواد بخوابونم دهنش صدای بزغاله بده.  

اه.  اعصاب. 

_____

هوا طوری گرمه فککنم همه عکسام این دفه اوور اکسپوز شدن :/ جدی.  

_____

ای جانم... 

..

اگه نباشی دلم برات تنگ میشه.. 

همونطور که دلم برا امشب تنگ میشه

مدت ها بود اینطوری از ته دل لبخند نزده بود.  

این قدر حالم خوب نبود.  این قدر دلم پر از احساس قشنگ نبود

میخوام بدونی فقط.  که تو چه قدر خوبی  ..  خیلی... 

_____

این پایان نامه پدر گرامی هم اعصاب شده ها...

  اصلا شده بچه بازی

مسخرست واقعا..

ینی خاله بازی

اصن نگم

بهتره

____

مرض سطر های منظم عود کرده باز. :/

[ یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, ] [ 4:11 ] [ علیرضا ] [ ]


...

چیز نوشتنم نمیاد

 

ینی چیزی نیس که بخوام دربارش بنویسم.  ینی هیچ چیز جدیدی نیست و اگه بخوام بنویسم میشه مشتی چرت و پرت تکراری

نمیدونم  انگار منتظر یه اتفاقم.  یه چیزی باید وارد زندگیم بشه که نیست... دلم منتظر یه چیزیه.  فقط امیدوارم اتفاق خوبی باشه...  دیگه تحمل افتضاح جدید ندارم :/

[ جمعه 12 تير 1394برچسب:, ] [ 4:26 ] [ علیرضا ] [ ]


...

به یک دوس دختر،  با موهای مشکی عین هو زاغ  و لاغر. ترجیحا با قدم های سریع (اصولا تو خیابون از هر جنبنده ای سریع تر را میرم :/) نیاز، داریم بیاد باهم بریم اینور اونور ازش عکس بگیرم.  

ترجیحا متالهد (ترجیحا در محدوده ی ملودیک دووم/دث تا فیونرال دووم)  وترجیحا سیلماریلیون خوانده باشه.  

هرکی خواست اعلام آمادگی کنه :/

والا به خودا.. دختر هم که نیستیم بزنیم تو خط سلف پرتره :/

کسی میشناسی با این شرایط بگین

 

 

 

lol

:)))))) 

[ چهار شنبه 10 تير 1394برچسب:, ] [ 4:32 ] [ علیرضا ] [ ]


.

خوب چی میگفتم

اولا به یگانه : چیز هایی میگه که نمیشه با کلمات گفت.  اصلا دلیل وجودش اینه که چیز هایی رو بگه که نمیشه با کلمات گفت.. 

_____

میدونی. . واقعا نمیدونم دقیقا اینجا چه خبره

انسان این قدر خنگ؟!؟  نه واقعا.... 

نشتنن تو یه کلاس همراه مشتی خنگولیست نفهم خیلی سخت و طاقت فرساست.  

من خیلی غلط بکنم از جام تکون بخورم :/ والا.  ملت از چیزی که فکرش رو میکردم..... -_-

بیخیال بیخیال بهتره من خودمو آلوده نکنم :/

شت :/

_____

تصمیم گرفتم یه ذهن تکونی حسابی انجام بدم... 

بعد از همه این ماجرا ها... 

تصمیم گرفتم یه جوری خودم رو نو بکنم. . 

هرچند من هیچوقت نزاشتم کهنه بشه درونم.  ولی خوب احساس میکنم یه چیز هایی توی دلم مونده...  چیزایی که یک زمانی زیبا و خوب بودند...  اما الان گردیدند.  الان باید بریزم دور..  چی ای زیادی که یک زمانی می درخشیدند اما الان فقط غباری تیره رو دلم گذاشتن... باید از دستشان خلاص شم

____

 

[ چهار شنبه 9 تير 1394برچسب:, ] [ 23:44 ] [ علیرضا ] [ ]


..

آقا جان سرکار خانم

ما اینجا "خیارشور های خاله مریم" رو لینک نمیکنیم.الهی خبرتون بیاد. شمارو به ارواح عمتون کامنت ندین

اینجا سایت دوس دختر یابی "ممد خفن به همراه بانو"  نیست فعلا هم خیال باز کردن همچین فروشگاهی رو نداریم.  "مهری جون"  و "نفس"  و "دخترک تنها" و بقیه موجودات از این راسته، شمارو جون ته ریش *احسان علیخانی  کامنت ندین

ای بابا

(خودمو کنترل میکنم...  لامصبا بدجور فوحش خورشون ملسه.  اصن انواع الفاظ رکیک و زیر صفر*  میاد دهن آدم شولوخ میکنه :'| )


*در ادبیات "صفر" نماد ناف است. 

(لازمه نماد شناسی خیارشور رو هم براتون تشریح کنم؟ خجالت نکشین بگین..  -_-) 

 

 

اعصاب.... 

 

[ سه شنبه 9 تير 1394برچسب:, ] [ 10:50 ] [ علیرضا ] [ ]


...

خیلی وقته شعر خوبی نزاشتم

یجوری به ترجمه و گذاشتنش اینجا اعتیاد پیدا کردم! 

هرچند اگه کسی نخونه

___

باید بخوابم امشب... 

فردا روز بزرگیه...

.. 

م

[ سه شنبه 9 تير 1394برچسب:, ] [ 4:18 ] [ علیرضا ] [ ]


...

میگم تو خواب راه میرم میگین نه

ینی یه وضعی شد ها...

فککنم به جای رفتن به دستشویی،  خیلی شیک و مجلسی و با وقار رفتم چراغ حمام رو روشن کردم رفتم تو دیدم عه اینجا که دستشویی نیست

-_-

شما بگین من کجا بکوبم خوبه




بلاگفا عوضی هم درست شد

کثافت ها :|

میدونین چه قدر ضربه روحی جسمی خوردم! ؟

ولی خوب...  دلم بی نهایت برا بانو (بانو خودمون :/) تنگ شده بود..

دوباره خوندمش

مثل همیشه..  

ولی....به نظر خیلی جالب نبود  

امیدوارم همیشه خوب باشه...

رفتم و قبلیش که به پاس گند بلاگفا برگشته بود سال نود و دو

چه قدر حال عجیبی شدم

بالای دو سال شد....

هی روزگار.  فاک یو.  فاک یو هارد... :|

 

[ شنبه 6 تير 1394برچسب:, ] [ 4:46 ] [ علیرضا ] [ ]


....

آه قلبم!                  
هوف!!
این چند روزه چه قدر برام چالش بر انگیز و خاطره انگیز و مهم بود.  ینی همش انگار تو خواب راه میرفتم.  حتی خواهر خنگولیستمم فهمید یه مرگمه
فردا با مامانم صحبت میکنم
تقریبا هفتاد درصد تصمیمم جدیه...


اومدم بالا. عصبی بودم و خسته تا اذان ده دوازده دقیقه فاصله بود
یه کاغذی دم دست دیدم اینو کشیدم

اینو میزارم لای دفترم و نگهش میدارم.  برام خیلی ارزشمنده. درسته چیز خیلی خاصی نیست و همش تو ته ده دقیقه کشیدم و دهن هم نداره فعلا،  اما از نظر معنوی خیلی برام با ارزشه
ینی همه احساسم توشه


چشمش باهام حرف میزنه........ 

و نیز...  اولین یادگاری خواهد بود...  

 

 

نشانی از این روز هایم...  

 

اگر باز نشد :

http://www.uplooder.net/img/image/66/71deaca1ccd6b3bd71c21438260a8d91/DSC_0126.JPG 

[ شنبه 6 تير 1394برچسب:, ] [ 3:11 ] [ علیرضا ] [ ]


...

دلم از آدما گرفته... 

همشون... 

همشون دروغن  

..

همشون illusion ان...

همشون یه ترکیب سایه و روشنی اند

بعضی تاریک تر بعضی روشن در

ولی چیزی که توی همشون مشترکه،  اینه که..  مثل یه نور و سایه،  فقط توی چشمند! ینی فقط باید توی چشم بمونن.  یه تصویر..  نا کمتر،  نه بیشتر

یه تصویر قاطی با illusion.   یه وهم....

__

 

[ یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:, ] [ 1:59 ] [ علیرضا ] [ ]


Chungking express

خوب این فیلم تا اونجا که یادمه از زبون لیدی اسمشو شنیدم (تنها کسی (البته احتمالا به همراه علی خان :دی.  شاید...  )  که درباره زندگی دوگانه ورونیک دقیقا هم حس و حال بود باهام :') کلا خیلی <3! ) ...  ‌

و راستش اول که دیدم،  فکر نمیکردم اون قدر  نظرمو جلب کنه!

بیخودی اسپویل نمیکنم.  برین ببینین!  (اگه خواست هرکی  ب کامنته لینک بدم)  

 

خیلی خوب بود.. 

البته قسمت اولش بیشتر یه پیش درآمد بود برا دومی

دو تا داستان تقریبا جدارو روایت میکنه که با یه فست فودی به هم گره میخورن.. 

ولی به نظر من یه فضاست با دیدی متفاوت.

اینو البته هیچ جای دیگه نگین چون منم جایی ندیدم کسی همچین نظری داشته باشه تو نقدا

ولی به نظر من، دو جور روایت از دو سرنوشت یک داستانه!

یه پلیس که معشوقش رو از دست داده.. تنهاست و به نظر وضخ روحیش بر خلاف ظاهرش زیاد خوب نیست.  به  عششقش یه ماه تقریبا فرصت میده. تا روز تولدش.  تا یکم ماه می. 

(حالا جزیات نگم ! ) 

تنهاست و خلا بزرگی حس میکنه در فراغ "می" 

صاحب فروشگاه فست فود که ازش خبر داره، پیشنهاد میمنه با "می"  که مستخدمشه  دوست بشه

ولی. ...  

و در نهایت اتفاقی میفته که تقریبا غیر منتظرست...

و بلخره تبریک روز تولدش رو از یکی دیگه  میگیره..(  کسی که کاملا بی دلیل بهش نزدیک شده بود. تا تنها نباشه  یه قاچاق چی مواد مخدر (؟)) .  اما،  بعد از رفتنش!! 

تقریبا داستان رها میشه.

مستخدم جدیدی که تازه داره اونجا کار میکنه

پلیسی که از اونجا غذا میگیره..  ولی معشوقش ترکش میکنه.  یه مهماندار هواپیما

از اینجا به بعدش رو خودمو نگه میدارم چیزی نمیگم اسپویل نشه

فقط یه جایی تقریبا ته داستان، با یه صحنه ای مواجه شدم که به شدت توجهم رو جلب کرد

درکل خیلی جاها به خصوص اولش که پلیس 23، یکیرو تعقیب میکنه فیلم حالت غیر عادی داره. فریم ها انگار تعدادشون رو کم کنی به همون نسبت طولانی کنی. انگار داری عکس های پشت سر هم میبینی و فیلمیت فیلم کم میشه.  اما با افت فریم عادی این فرقو داره که بی شباهت به عکس هایی با سرعت کم نیست ینی انگار عکس هایی با سرعت تقریبا یک ثانسه رو درست به فاصله یک ثانیه ببینی!  ینی تعادل زمان همچنان ثابته

اما این بار اینجوری نبود

یه چیز نسبتا عجیب

به نظر میاد اسلو موشن باشه.  اما بقیه افراد با سرعت زیادی میگذرن.  درحالی که زمان برای پلیس 633 خیلی کند میگذره

ینی بین اطراف و ایشون یه اختلاف زمانی هست.. 

(کنجکاو شدم چطوری این کارو کردن تو بیس سی سال قبل! .) 

و وقتی برای بار دوم نگاه کردم فیلم رو، به صحنه ای کا درست امین حالت رو دارا بیشتر حساس شدم.

جایی که دختر توی قست فود میخواد نامه ای که از طرف یه زن مهماندار ناشناسه رو به پلیس 633 بده. ولی اون نمارو نمیخونه و میگه "بعد قهوه" 

بعد در صحنه ای که اون داره قهوه رو مینوشه، و دخترا بهش نگاه میکنه.  جایی که عشق دختره کاملا خودشو نشون میده،  از این تکنیک استفاده شده

مردم با سرعت زیاد و با تاری میان رد میشن (ینی فست موشن!)  درحالی که این دو نفر خیلی کندن (اسلو موشن!)  و زمان براشون کند میگذره.  فاصله ای به مدت خوردن فقط یه قلوپ از قهوه 

ولی چیزی که حتی جالب تر هم کرد این بود کا وقتی خارج از فیلم برای بار سوم فقط اون تیمرو نگاه کردم،  اون صننه برام خیلی طولانی تر هم شد که  دفه اول به هیچ وجه حس نمیشد

اصلا یه صحنه خیلی عجیب شد برام! 

بیست و سه چهار ثانیه! !  بیست و چند ثانیه اون صحنه طول کشیده!!! 

و بعد..  ینی "بعد خوردن قهوه" نامه رو نمیخونه و حتی با خودش نمیبره!

و بعد مثل همیشه دختره با صدای بلند آهنگشو گوش میده و پشت میز میرقصه..

این صحنه انگار جایی هست که سرنوشت ها عوض میشه..

زمانی که پیچ میخوره!  

جایی که سه زمان مختلف حس میشه. بیست و سه ثانیه برای ما چهار پنج ثانیه  برای اون دو نفر و شاید بیشتر از یک دقیقه برای مردمی که میگذرند... 

خیلی جالبه نه! ؟

و..  دختریه عاشق یه پلیس شده و پلیسی که نامه اش رو بعد از قهوه نخونده!

 

یه چیز دیگه فیلم که خیلی خیلی خوب بود، خونه مرده هستش!

حوله ای که در فراغ مهاماندار هواپیما اشک میریزه...  پیرهنی که سردشه...   عروسکی که ساکت و پکره..  

خیلی خیلی خیلی زیبا بود :') خیلی زیبا

مرد با همه اینا حرف میزنه...  حوله لاغر شده و اشم میریزه و بهش دلداری میده..  پیرهن سردشه و بهش میگه خودم گرمت میکنم،  و اتو ش میکنه..  چه تفاسیر فوق العاده ای بودن..

دختره کلید خونه مردی رو که داره عاشقش میشه رو پیدا میمنه از توی پاکت نامه ...پاکتی که دست به دست بین همه کارکنان فروشگاه چرخید اما کسی متوجه کلید نشد.  و همه فقط متن رو خوندن...  پاکتی که صاحب نغازه بازش کرده بود از سر کنجکاوی شاید..  و کلیدی که باید به دست خود دختره پیدا میشده... 

و هر روز میره آپارتمان مرد..  هرروز یه ماهی میندازه تو آکواریوم سی دی موزیک خودشو باز میکنه دمپایی های خودشو استفاده میکنه و اون خونه میشه زندگی خودش..

 مرد میبینه که حولش جون گرفته...  صابون توی دستشویی چاق تر شده! عروسکش دیگه سفید و غمگین نیست و احمق هم به نظر نمیاد.  پیرهنی که جای اولش رو ترک میکنه

و بلخره اونا همدیگرو میبینن توی آپارتمان..  آپارتمانی که  بار گریه کرده!!!  

و انگار توی خواب راه رفتن مسریه..! 

 

 

 

 

 

واااااای فوق العاده بود! 

دیگه نمیگم چیزی. بیخودی طولانیش کردم! 

خیلی خوب بود :') 

برخلاف نگاه اول!  

[ یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:فیلم, Chunking Express, ] [ 1:4 ] [ علیرضا ] [ ]